از پیش ما گذشت خداوند و چیز
جان پدر بگوی بدانم خدا نبود
گر او خدا نبود چرا اعتنا نکرد
شخصی خیال که چیزی دهد ولی
گفتم که مرده مادر و بابام ناخوش است
جان پدر بگوی بدانم چرا نداد؟
دیشب ، که نان نسیه به ما نانوا نداد
آن شخص خوش لباس که چیزی به ما نداد
بر ما و هیچ چیز به طفل گدا نداد؟
آژان میان فتاد و ردم کرد و جا نداد
کس شاهیی برای غذا و دوا نداد
جهت دانلود متن کامل این پایان نامه به سایت jemo.ir مراجعه نمایید. |
(دیوان ملک الشعرا بهار، ۱۳۸۷:۳۲۹)
در میان سرایندگان این دوره، در زمانی که همه چشم به راه مسائل سیاسی بودند، نیما که ذاتی گوشه گیر و منزوی داشت، توجه ویژه ای به مسائل اجتماعی و عمق زندگی مردم داشت(( حس هم دردی با عناصر فقیر جامعه یکی از ویژگی های اصلی شعر نیماست در واقع یک چنین احساساتی در شعر نوین فارسی کم هم نیست ولی آنچه نیما را از بقیه معاصرینش متمایز می سازد صداقت وی است که با مشاهده عمیق شخصی دو چندان می شود)) (آژند، ۱۳۶۳:۱۸۸).به عنوان مثال شعر افسانه نیما که اکثر منتقدان و مفسران آثار وی آن را یک اثر تغزلی و رمانتیک می دانند و البته این گونه نیز هست، خالی از اشاره ای، اجتماعی نیست، گاهی نیما از زبان عشق یا عاشق در این منظومه به طرح مسائل اجتماعی می پردازد و (( بی دلی ها و ناکامی های خود را به طرز لطیفی با سرنوشت جامعه و روزگارش پیوند می زند)). ( یاحقی،۱۳۷۶:۹۲)
در یکی کلبه خرد چوبین
طرف دیوانه ای یاد داری؟
که یکی پیرزن روستایی
پنبه می رشت و می کرد زاری
خامشی بود و تاریکی شب…
هرکجا فتنه بود و شب و کین
مردمی ، مردمی کرده نابود
بر سر کوههای ((کباچین))
نقطه ای سوخت در پیکر دود
طفل بی تابی آمد به دنیا…
(طاهباز،۱۳۶۸:۴۶-۴۸)
نیما در آن سال ها در نامه ای که به برادرش می نویسد دلیل گوشه گیری و انزوای خود را اینگونه بیان می کند «بعضی ها خیال می کنند نیما از بی اعتنایی نسبت به فجایع جمعیّت، تنهایی را دوست دارد، در حالی که جز عشق و طبیعت، یکی همین فجایع است که مرا به انزوا ترغیب می کند، در انزوا، انزوای باطن اشک هایی ریخته می شود که در جمعیّت مانند آنها را نمی توان ریخت» ( طاهباز، نامه ها، ۱۳۶۸:۶۵)
در سال ۱۳۰۳ نیما اندک اندک اشعار اجتماعی خود را شروع می کند و با سرودن دو ترکیب بند با عنوان های «محبس» و «خارکن» آرام آرام خود را از فضای تغزلی سروده های نخستین خود رها می کند خود وی این مطلب را اینگونه بیان می کند.«این روزها مشغول ساختن منظومه اجتماعی خود« محبس» هستم، این منظومه بیرقی است که بدست من بلند می شود» ( همان:۳۶)
(( محبس به یادگار فقرای محبوس))
در ته تنگ دخمه ای چو قفس ناگهان شد گشاده در ظلمات در بر روشنایی شمعی |
پنج کرت چو کوفتند جرس در تاریک کهنه محبس سر نهاده به زانوان جمعی |
«شعر «محبس» صحنه سلول زندانی را ترسیم می کند که بندیان محکوم به اعدام سر بر زانو خمانده اند، در این جا نیز انسان یاد محیط شاعر می افتد، سمبل زندان می تواند اشاره بر مملکتی باشد که از نعمت آزادی محروم گشته است». (آژند، ۱۳۶۳:۱۸۸)
و در شعر(خارکن) نیز بعد از به تصویر کشیدن فقر و محرومیت ، در نهایت صدای اعتراض و فریاد و نفرین شاعر از زبان خارکن نسبت به تبعیض اجتماعی بلند می شود:
ای شود نیست ، بماند ویران بی من آتش بفروزند و بزند |
هر تنوری که از این پشته در آن قرصه های شکرین و الوان |
نیست نان، پاره ای از قلب من است
- ۹۹/۱۲/۲۱