تجارب معنوی
جیمز (۱۹۱۰) چهار خصوصیت مهم را برای تجارب معنوی بر میشمارد:
- غیر قابل توصیف بودن
- شهود
- گذرا بودن
- فعل پذیری.
نیلسن و کانترل (۱۹۸۰، به نقل از فونتانا، ۱۳۸۵) معتقدند که معنویت شش ویژگی دارد:
- اعتقاد به واقعیت فوق طبیعی،
- تمایز بین واقعیت امر دنیوی و امر قدسی،
- تلاش برای دستیابی به سطوح برتر آگاهی،
- اعتقاد به آخرت،
- نظام نامه اخلاقی،
- رشد هماهنگی درونی،
که در کل معنویت بیانگر شیوهای از زندگی است که اتحاد بخش هر یک از این کیفیات است.
الدز (۱۹۹۳، به نقل از وست، ۲۰۰۰) نیز از دیدگاه الهیات به دوازده موضوع عمده و حساس در معنویت عصر جدید اشاره میکند که عبارتند از:
- معنویت عصر جدید برآگاهی یافتن فرد از خود تاکید میکند،
- برمسئولیت و انتخاب شخصی تأکید میورزد،
- راه دسترسی شخصی به خداوند را ارائه میدهد،
- برتشریک مساعی تکیه میکند،
- ظرفیتهای انسانی را ارج مینهد،
- احساسات انسان را ارزشمند میشمرد،
- براندیشههای شهودی و تکانشی انسان ارزش مینهد،
- از نیروی تفکر مثبت استفاده میکند،
- نظری الهی به محیط و بوم دارد،
- برای بی گناهی و مظلومیت و اعتماد و حیرت کودک گونه ارزش قایل است،
- در پی بازیافتن ارزش، معنا و خوبی در انسان و طبیعت است،
- برتعادل و هماهنگی تاکید دارد.
۲-۱-۲-۶- انواع معنویت
در مروری که تویگ، وایلد، و براون (۲۰۰۱) انجام دادند، انواع معنویت را اینگونه بر شمرده اند:
الف) مذهبی
ب) غیر مذهبی (سکولار)
ج) متافیزیکی (ماورایی)
الف) معنویت مذهبی یا سنتی: این نوع از معنویت تلاش می کند که ارتباط با خدا را توصیف کند، در ذهن بسیاری از افراد، تعریف مفهوم معنویت، رنگ و بوی مذهبی دارد (جاگرز و اسمیت، ۱۹۹۶، کلی، ۱۹۹۵؛ اشنایدرز، ۱۹۸۶؛ اسپوهن، ۱۹۹۷؛ به نقل از تویگ، وایلد و براون، ۲۰۰۱، جلالی، ۱۳۸۶). در برخی موارد، مذهب را به شکلهای دیگری نیز تعریف کردهاند: یک اعتقاد و نگرش (جیمز، ۱۹۰۲) ؛ جستجوی معنا در زندگی (فرانکل، ۱۹۷۵، کینگ و نیکل، ۱۹۹۹)، یا تمایل به داشتن تماس بیشتر با وجودی متعالی (آلپورت، ۱۹۸۶)، آلپورت همچنین اعتقاد داشت که افراد نیاز دارند تا تجاربشان را با دیگران شریک شوند و آنها این کار را از طریق به مشارکت گذاشتن آیین و مناسکشان انجام می دهند.
معنویت سنتی (مذهبی) از آیینها، احکام، مناسک نوشته شده (ادیان)، پیروی می کند که توسط روحانیون یا متخصصین دینی دیگر و مؤسسات آنان تعیین میشود. لیبی (۱۹۹۴؛ به نقل از تویگ، وایلد، و براون، ۲۰۰۱) مذهب سنتی را اینگونه تعریف میکند: “سنتهای رسمی و تشریفاتی است، که در پس آن ساختاری نظامدار از عقاید و فعالیتها قرار دارد و بوسیله گروه برگزیدهای از متخصصین مذهبی، پرورش مییابد” (همان).
ب) معنویت متافیزیکی (ماورائی یا معنویت عصر بازگشت): که، به ارتباط بشر با قدرتی بزرگتر از خود می پردازد. این نوع معنویت ساختار خاصی ندارد و ا صول خود را از نظرات مردم معمولی تا متخصصان دینی و بعضی شعائر مذهبی گرفته است. ارتباط با قدرت بزرگتر از خود، می تواند تحت عنوان ارتباط با جهان هستی یا هر قدرت برتر دیگری باشد. در این نوع معنویت تأکید بر این است که هر چیزی یک فرایند پیوسته و اتصالی دارد. گروهی از طرفداران این نوع معنویت، طبیعت را به عنوان مکانی مقدس میبینند؛ جائی که فرد می تواند حضور ابدیت را در آن درک کند. گروههای دیگر مانند، گروه های معتادان گمنام است. شعارهایی در مورد رها کردن خود و در عوض آن اتصال با ماهیت ماورایی، مثل شعار “رها کن و به خدا بسپار” در برنامه ۱۲ قدم دیده میشود (جلالی، ۱۳۸۶).
ج) معنویت انسانگرا (روانشناسانه): اولین روان شناسانی که در مورد مذهب مطلب نوشتند، تمایزی را بین معنویت و مذهب قائل نمیشدند. اما کاملاً آشکار بود که تمایلی به حمایت از تعریفی که از مذهب شکل گرفته بود نداشتند (آلپورت، ۱۹۶۸، جیمز، ۱۹۰۲؛ یونگ، ۱۹۳۲؛ واتز، ۱۹۷۲؛ به نقل از تویگ، وایلد و براون، ۲۰۰۱).
آشکار بود که این نویسندگان، به تجربه شخصی مذهب اشاره می کنند که می تواند از نظریات متخصصین دینی و کلیسا، مجزا باشد. بطور مثال، اعتقاد و نگرش به قوانین معنوی نادیدنی و جستو بدنبال “یگانهای” که واقعیتی نادیدنی دارد (جیمز، ۱۹۰۲) و یا جستجو برای وابستگی به واقعیت کلی (آلپورت، ۱۹۶۸). کارشناسان این حوزه به روشنی بیان کردند که واژه “مذهب” بایستی علاوه بر خدایی که جهان هستی را کنترل می کند، به سایر ابعاد آن نیز توجه کند (فروم، ۱۹۶۷). در واقع بایستی بتوان مذهب را از بین دو تعریف «جستجو برای معنا به سمت واقعیت» و «نظامی رسمی از آیینها، احکام، و مناسک» (فروم، ۱۹۶۷؛ به نقل از تویگ، و ایلد، و براون، ۲۰۰۱) تمیز داد.
طرفداران این نوع معنویت معتقدند که معنویت بوسیله ذهن و قلب انسان ساختار گرفته است (کلی، ۱۹۸۵) و به نظر آنها ارزشهای معنوی ذاتی بوده و وابستگی به یک مذهب خاص ندارند.
مایکلی، سوکن و بلچر (۱۹۹۲) معتقدند که معنویت به ۳ شکل مرتبط با مذهب تجلی مییابد:
۱- فعالیتهای مذهبی منسجم ۲- فعالیتهای مذهبی سازمان نیافته ۳- ایمان
۲-۱-۲-۷- رویکردهای مختلف به معنویت
در این قسمت به نظریات مختلف (جامعه شناختی، روانشناختی ، فلسفی و …) در مورد معنویت اشاره میشود که نمود بیشتری در زندگی روزمره انسان دارند.
ویلیام جیمز:هر کنکاشی در زمینه تجربه عرفانی و مذهبی با مراجعه به اثر بزرگ و مهم ویلیام جیمز، یعنی کتاب انواع تجربههای مذهبی (۱۹۱۰) کامل می شود. جیمز به این مطلب اشاره دارد که واژههای عرفان و عرفانی بودن، معمولاً از کلماتی هستند که صرفاً باعث سرزنش کردن گویندگان میشوند. وی چهار خصوصیت مهم را برای تجربه عرفانی بر میشمارد:
۱- غیر قابل توصیف بودن: حالات عرفانی تنها به تجربه میآیند و غیر قابل توصیف هستند.
۲- عقلانیت: تجربههای عرفانی، به دانش و بینش نسبت به عمق حقیقت مربوطند و فراتر از ذهن عادی هستند.
۳- گذرا بودن: این حالات زودگذر هستند و تجربه آنها معمولاً حداکثر بیش از سی دقیقه به طول نمیانجامد.
۴- فعل پذیری: معمولاً در طول این رویداد عرفانی، تجربه کننده به صورت منفعل در میآید (وست، ۱۹۸۳).
فروید: فروید آشکارا، نیاز نوع بشر به مذهب را به تجربههای اولیه دوران کودکی مربوط میداند: « نیازهای مذهبی عمدتاً از درماندگی طفل و در نتیجه ابراز نیاز و علاقه او به پدر نشأت میگیرد و این رابطهای است غیر قابل انکار» (فروید، ۱۹۶۳). او مذهب را به عنوان ارائه کننده توجیهاتی دروغین برای ابهامات زندگی تلقی میکند، خداوند بخشنده، نقش پدر را ایفا میکند و مردم میتوانند در هنگام دعا از او حاجت بطلبند.
در آغاز (۱۹۶۳) فروید در برابر ادعاهای مربوط به تجربههای معنوی، موضع بی طرفی اتخاذ کرد و گفت: «من نمیتوانم این احساسات اقیانوس گونه را در خود کشف کنم» (۱۹۶۳). هرچند این موضوع باعث نشد که وی وجود این تجربههای معنوی را در دیگران انکار کند اما آنها را به عنوان ریشه اصلی نیازهای مذهبی قلمداد نمیکرد. این احساسات “اقیانوس گونه” را عجیب میدانست و آنها را، “اصلاً با بافت روان شناسی ناهمخوان میشمرد”.
فروید عقیده داشت که ریشه احساساتی از این دست را میتوان در دوران کودکی یافت، زمانی که کودک خود را مجزا از جهان نمیبیند. به نظر فروید، تنها تجربه غیرآسیب شناختی در بزرگسالی و در از دست دادن حد و مرز شخصی، هنگامی اتفاقی میافتد که دو فرد بزرگسال عاشق یکدیگر میشوند. در نتیجه، هر تجربه دیگری از قبیل تجربههای معنوی که حد و مرز وجودی انسان را از بین میبرد، در نظر او یک پدیده نابهنجار محسوب میشود (وست، ۲۰۰۰).
در هر صورت، فروید نگرشی بی اعتنا به معنویت و تجربههای معنوی دارد، اما دیدگاهش در مورد مذهب از این هم منفیتر است. نویسندگان زیادی هم پیرو سنتهای روانکاوی و روان پویایی هستند، اما نظرشان درباره بخش معنوی زندگی مثبت است (به عنوان مثال، نگاه کنید به فاسکت و جاکوبز، ۱۹۸۹، فرانکل، ۱۹۷۸، گان تریپ، هرمان، ۱۹۸۷، یونگ، ۱۹۶۷، سیمینگتون، ۱۹۴۴).
یونگ:یونگ مذهب را نه بر اساس ایمان و اعتقاد، بلکه بر حسب تجربه، در نظر میگرفت: اصطلاح مذهب به نگرشی اشاره دارد که مختص هشیاری تغییر یافته بر اثر تجربه به ماورالطبیعه (نامینوسم) است (وست، ۲۰۰۰).
یونگ با تائید واقعیت روانی نیاز معنوی یا مذهبی در نوع انسان میگوید: رنج هر فرد روان رنجور را در نهایت میباید به عنوان رنجی برای روح او به شمار آورد که هنوز معنای خود را در نیافته است (یونگ، ۱۹۵۸). به این ترتیب، یونگ برخلاف نظر فروید تجربههای معنوی و روحی را به عنوان جنبههای بالقوه سالم و سلامت از هستی انسان در نظر میگیرد.
وی یکی از پیشگامان اولیه رویکرد تحلیل گری است که معنویت و مذهب را در تحلیل خود گنجانده است. یونگ بر سر درخانه اش این جمله یونانی را حک کرده بود، “خداوند حاضر خواهد بود، چه او را فرا خوانیم و چه او را فرا نخوانیم” (به نقل از وست، ۱۹۸۳).
آلپورت :آلپورت معتقد بود که ما میتوانیم موضع مذهبی افراد را براساس دو نوع نگرش طبقه بندی کنیم: افرادی که مذهب آنها ناپخته و بیرونی است و افرادی که مذهبی پخته و درونی دارند. افرادی که دارای مذهبی بیرونی هستند، از مذهب به نفع خود بهره میبرند… گرایش کم عمق فرد به یک مذهب یا فرقه خاص، توسط خود او و به طور انتخابی شکل میگیرد تا نیازهای بدوی او را ارضا سازد… در مذهب بیرونی، توجه فرد به سوی خدا معطوف میشود، اما باز هم این توجه شامل صرف نظر کردن از خود نمیشود (آلپورت و راس، ۱۹۷۴)، اما در مقابل مردمانی که دارای مذهبی درونی هستند، انگیزه اصلی خود را در مذهب جستجو میکنند و با پیوستن به مذهب یا فرقهای خاص، در تلاش درونی سازی مذهب و پیروی کامل از آن هستند (وست، ۲۰۰۰) که دسته دوم ویژگیهای افراد معنوی را دارا میباشند.
معنویت در نظریه رفتارگرایی- شناختی
- ۹۹/۰۳/۱۰